چند شب پيش...يه خونه تو محلة ما آتيش گرفت....تو اون گير و دار...يكي نفس نفس زنان دنبال اين بود كه سطل آبي چيزي بياره.... يكي به اين در و اون در مي زد كه ماشين آتيش نشاني رو خبر كنه. يكي داد و هوار راه انداخته بود كه ملتو خبر كنه يكي هم جيگر كرد و دل رو زد به آتيش تا اونايي كه وسطِ شعله ها بودن رو نجات بده.....اون وسط يه نفر هم يه گوشه وايستاده بود و همينجور بِربِر نگاه مي كرد. رفتم جلو بهش گفتم ...دوست من چرا وايسادي؟!...يه تكوني...يه جنبشي!...يه تقلايي!...فكر مي كنيد جوابمو چي داد؟!...
اي ...اين خونه چوبي بود از اولش هم معلوم بود يه روز ميسوزه....حالا بريم اين آتيشو خاموش كنيم از كجا معلوم كه خونه بعدي دوباره بدتر از اين نسوزه .آقا اصلا تو اين منطقه از جهان خونه ها هميشه آتيش ميگيره، كسي هم آتيشش نزنه يه صاعقه بهش ميزنه كارش رو ميسازه..چرا جونمون رو به خطر بندازيم براي چيزي كه معلوم نيست بعدش بهتر از الان بشه؟!...كي تضمين ميده كه فردا دوباره يه جرقه اي چيزي نزنه و دوباره آتيش سوزي نشه؟!.... پيشنهاد مي كنم تو هم بي خيالش بشي.
باور كنيد....من هم همينجوري داشتم با حيرتِ تمام به صورتِ طرف نگاه مي كردم. من هم مثلِ شما تو دلم مي گفتم آخه تو يه چنين وضعيتي، ميشه حرفي مسخره تر از اين زد؟! ....حالا همه اينا رو واسه چي گفتم؟!...واسه اينكه برسم به يه حرفِ مشابه كه حتماً شما هم اين طرف و اون طرف...تو اين سايت و اون سايت...يا از اين و اون شنيديد....حرف اينه:
از كجا معلوم اگه اين آخوندا برن، بعد مجاهدين بيان سرِ كار، اوضاع بهتر بشه؟! از كجا معلوم وضعيت از ايني كه هست بدتر نشه؟! خوب ملت انقلاب كردن گفتن خميني مياد همه چي درست ميشه. اما خميني اومد زد همه چي رو درب و داغون كرد...خوب الآن هم از كجا معلوم كه وضعيت بهتر بشه؟
آهان!....داستان، همون داستانِ خونة آتيش گرفته و آقاي بي تفاوته...منتها با ضريبِ هزار. اينجا ديگه صحبت از يه خونة كلنگيِ آتيش گرفته نيست. اينجا صحبت از يه ميهنِ اشغال شده س. صحبت از يه ملتِ اسيره...صحبت از تاراج هست و نيستِ مردم ايران به دستِ مشتي آخوندِ رذلِ جانيِ چپاولگره. جرمِ تعلل در رابطه با چنين فاجعه اي خيلي سنگين تر از دست روي دست گذاشتن در برابرِ سوختنِ يه خونه س.
دوست من همين الآن!......مملكتمون تو چنگالِ اين آخونداي دزدِ پست فطرته...با گذشتِ هر ثانيه، هزاران زندانيِ محكوم به اعدام به لحظه مرگ نزديكتر مي شن. با گذشتِ هر ثانيه به آمارِ ايرانيهاي زيرِ خطِ فقر و خطِ فلاكت اضافه ميشه. همين الآن هزاران هزار مادر و كودكِ ايراني زندگيشونو از آشغالگردي تأمين مي كنن. ميليونها جوونِ ايراني از بيكاري و فقر و محروميت در عذابن....همين الآن ميليونها زنِ ايراني زيرِ تازيانه هاي تبعيض و ستم دارن رنج مي كشن...بعد چطور ميشه كه يكي به جاي اينكه يه گوله آتيش بشه و قلبِ اين هيولاي آدمخوارِ عمامه دارو نشونه بره...مياد رو در روي تنها نيروي جنگنده عليه اين رژيم وايميسته و ميگه از كجا معلوم كه وقتي تو پيروز بشي همين بلاها رو سرِ ملت نياري؟!....
استمكان عبارتست از مكان يابي...دست يافتن به خواستگاه و نيتِ گوينده.
برگرديم به مثالِ آتيش سوزي تو محله ما و اون دوستي كه ميگه « از كجا معلوم؟!» ...بيايد فارغ از هر پيشداوري و قضاوتي فقط و فقط سؤالِ اين مدعي رو استمكان كنيم. يعني ببينيم خواستگاه سؤالش چيه و از كجا آب ميخوره؟!...از دو حالت خارج نيست:
حالتِ اول: اين آقا يا خانم يا جريان يا شخصيت يا هركي...خودش به نحوي از انحاء تو آتيش زدن خونه دست داره. يعني يا كار خودشه...يا سوختشو تأمين كرده، يا سفارشش رو داده يا مأمور شده كه كارِ اون آتيش افروز رو توجيه و ماستمالي كنه. و يا حتي اين آتيش سوزي نون دوني شه، يعني ازش سود ميبره، دلار ميبره، خرج و مخارجش تامين ميشه.
چرا، اين اتهامات رو بهش ميزني؟
چون داره تحت لواي سؤالِ از « كجا معلوم»...تن دادن به شرايطِ موجود رو توجيه مي كنه. نشستن و تماشاي سوختن خونه رو توجيه مي كنه. تسليم شدن در برابرِ شعله هاي آتش و بي تفاوتي در برابرِ اون قربانيانِ سوخته پيكر رو مشروع جلوه ميده....پس آگاهانه يا ناآگاهانه در خدمت اون آتش و اون آتش زنه س.
و اما حالتِ دوم: حالت دوم اينه كه اون آقا يا اون خانم يا اون جريان يا اون شخصيت يا هركي...دچارِ عارضة بي اعتماديه...تو مثالِ خونه...اعتمادش نسبت به هر معمار و بنايي رو از دست داده و در رابطه با اجتماع، بخاطرِ زخمي كه خميني بر پيكرِ اعتمادِ مردم ايران زد، ايشون بي اعتماد شده و احساس مي كنه به هيچ نيرو و جرياني نميشه اعتماد كرد.
اگه خواستگاه اينه...اگه موضوع اعتماده...اون وقت ميگيم بسيار خوب!...بفرماييد بنشينيد. بفرماييد بنشينيد پشتِ همين ميز تا يه بار براي هميشه سنگامون رو حق كنيم. اگه تو دوستِ محترم....يه ايراني شرافتمندِ باغيرتي و دردت، دردِ هفتاد ميليون ايرانيِ اسيره، اگه رنجِ فقر و اعتياد و اعدام و شكنجه و سركوب و اختناق رو تا مغزِ استخون حس مي كني...پس بنابراين درست مثلِ همون مثالِ خونة آتيش گرفته بايد از خود بيخود بشي و قبل از هر تصميمي، قبل از هر بحثي، قبل از هر حرفي...واسه خاموش كردن آتيش، آستين بالا بزني...واسه سرنگونيِ اين رژيم عزم جزم كني...اعتماد هم والله بالله يه موضوعِ خلق الساعه نيست. اعتماد در جريانِ همين رزم و رنج و تلاشه كه به دست مياد. مثال: بذار اول ببينيم خميني كي بود؟!...از كجاي تاريخ اومد؟!
خميني سمبلِ مفتخوارگي بود...عفونت تاريخ از لايه هاي زيرينِ تحجر در قالبِ ديوي بنام خميني سر بر آورد. رو موجِ رنج و خونِ مردم سوار شد. بدون اينكه كوچكترين قيمتي بپردازه يه انقلابو دزديد....شناسنامة تاريخي خميني روشنه...از ابوسفيان و معاويه شروع ميشه.....مياد تا شيخ فضل الله نوري و كاشاني...مياد تا ضديت با مصدق....مياد تا آخوندِ دجالي كه اسمِ حماسه سياهكل رو ميذاره حادثه آفريني هاي استعمار...مياد تا جايي كه حتي مخالفتش با شاه هم از موضع مادون سرمايه داريه ودعواش با شاه اينه كه چرا به زنا حق رأي دادي...مياد تا اونجايي كه وقتي مي بينه اوضاع خطري شد حكم جهاد كه سهله حتي اطلاعيه هاش رو هم قطع مي كنه. ولي بعد وقتي شرايط عوض ميشه وفضا باز ميشه...به آخوندا ميگه لحظه رو شكار كنيد. بعد هم چشمك و چراغ به غرب و كنفرانس گوادلوپ..بعد هم سرقت انقلاب ضد سلطنتي و موج سواري و تمام....هرچه هست ريا و عوامفريبي و مفتخوري و دودوزه بازيه.
درست در نقطة مقابلِ اون جريانِ فرصت طلب ما با تاريخچه اي از رنج و خون مواجهيم. شناسنامة تاريخيِ مجاهدين به كجا بر مي گرده؟! به پرچمِ سرخِ هيهات منالذله...به ستارخان، ميرزاكوچك خان، مصدق و حنيف نژاد....سازماني كه بنيانگذارانش به جرمِ مبارزه با شاه اعدام شدن. رهبرش هفت سال تمام زير شكنجه هاي شاه بود و زيرِ اعدام. تاريخچه اي كه ساعت به ساعت و روز به روز اون با پرداختِ بهاي آزادي همراه بوده. تاريخچه اي خون سرشته و سرشار از حماسه هاي فدا...بر خلاف خميني در شناسنامة اين مقاومت و اين مجاهدين، هيچ جاي ابهام و لكة ناروشني وجود نداره. ميشه صفحه به صفحة اون رو به جزئي ترين شكل ممكن بررسي كرد. آيا براي قضاوت درباره آيندة جريانها و گروهها و سازمانها...محكي بالاتر از تاريخچة اونها و عملكردِ روزشون وجود داره؟!
حرفِ آخر، روشنترين و بي پرده ترين حرف هم هست. با سؤالِ بودارِ « از كجا معلوم؟» نميشه بي عملي و سكوت در برابرِ ديكتاتور رو توجيه كرد. از كجا معلوم؟ از هيچ جا!... اصلاً گيرم هيچ تضميني هم براي آينده وجود نداشته باشه...اما بالأخره با اين ديكتاتورِ خونريزي كه روي گُردة مردم سوار شده چي كار كنيم؟ بالأخره باهاش بجنگيم يا در برابرش تسليم بشيم؟! نقدو ول كردي چسبيدي به نسيه؟ طرف داره نقد ملتو نابود مي كنه بعد تو نگرانِ نسيه اي؟ هركي ميگه « از كجا معلوم» بايد بهش گفت...از هيچ جا!... الان موضوع روي ميز وطنمونه كه داره گرگر ميسوزه، الان مسأله اصلي اين هست يا نه؟ پس اول بايد آتيشو خاموش كرد. اول خودت بجنگ! مقاومت كن!...وضعِ موجود رو تغيير بده، بعد برو جريان و گروه و شخصيتي رو بر سرِ كار بيار كه بهتر باشه. پس تضمينِ آينده فقط و فقط در مقاومتِ امروزِ توئه...بله..تو خودِ تو!
0 comments:
Post a Comment