Wednesday, 23 December 2015

ايران-پاسخ به مساله «ترس»



صورت مساله
انسان‌ها از لحظه اي كه خود را مي شناسند، به طروق مختلف با كلمه «ترس» آشنا مي شوند و آن را به صورت روزمره در زندگي خود حس مي كنند. اين ترس يا توسط مادر براي حفظ و تضمين سلامت كودك به او القا مي شود يا خود به صورت غريزي متوجه مي شود كه از برخي از پديده‌ها مي ترسد؛ از بلندي، تاريكي، سوختن، تصادف، حوادث طبيعي، مرگ، بيماري، جراحت، شكست، امتحان، ازدست دادن سلامت يا مال و ثروت و. . . مي ترسد. از اين رو «ترس» در همه جاي زندگي فرد مشاهده مي شود كه گويي از بدو تولد تا لحظه مرگ همچون سايه او را تعقيب مي كند و از آن گريزي ندارد، شايد اشكال آن عوض شود ولي باز به صورتي ديگر ظاهر مي شود. 

وقتي پا در جامعه مي گذاريم، اين ترس به صورت ديگري خود را نمايان مي كند. معلم فرد را از نمره و مردود شدن و ازدست دادن يك سال از عمرش مي ترساند، كارفرما كارگر را از نقض چارچوب‌هاي كاري‌اش و «اخراج» و «تنبيه» مي ترساند و اينكه مبادي دست از پا خطا كند ، رژيم‌هاي ديكتاتور با راه اندازي بساط جرثقيل و اعدام، سنگسار، زندان، شكنجه، انواع و اقسام گشتي ها، چوب و چماق و شلاق و. . . فرد را از ساقط شدن حيات و دستگيري و درد شكنجه و گذراندن عمر در زندان مي ترساند. 
همچنين انسان‌ها در ورود به هر تحول و سرفصل جديدي در زندگي كه «نو» و «ناشناخته» است، يك «ترس» يا نوعي نگراني را در خود حس مي كنند. هرچه اين تحول بزرگتر باشد و هرچه فضايي كه در آن پا مي گذارند؛ ناشناخته تر باشد، اين «ترس» ابعاد بيشتري پيدا مي كند. حال اگر اين تحول بزرگ، تغيير بنيادي مسير زندگي يك فرد يعني ورود به «مبارزه» و «نبرد» با دشمن باشد. قطعا ابعاد آن باز هم بيشتر مي شود؛ چرا كه فرد مي بايست در يك تعادل قواي مطلقا نابرابر با دشمني بجنگد و پا در سرزميني بگذارد كه همه چيز آن نسبت به گذشته ناشناخته و سرخ است. 
اين ترس به گونه اي ديگر هم در زندگي انسان‌ها جاري مي شود، و اين نيك ترس مقدس است.  ترسي كه كيفا با آنچه كه در بالا گفته شد، فرق مي كند. وقتي به پهنه‌هاي ايدئؤلوژيك و جوهر ناب و حقيقي انساني مي رويم باز هم با واژه «ترس»، به گونه اي ديگر روبرو مي شويم؛ ترس از دست دادن شرافت، ترس ازخيانت، ترس از ناتواني در وفاي به عهد با خدا و خلق، ترس از خدا و ترس از قيامت و روز حسابرسي نهايي، ترس از بي معنا زندگي كردن و عمر را به پوچي گذارندن و. . . . 
حال، مقوله «ترس» چيست؟ ريشه آن در كجاست؟ كاركردهايش چيست و چگونه بايد با آن مقابله كرد؟ چگونه بايد از آن استفاده كرد؟ دشمنان مردم و ديكتاتورها از آن چه بهره اي مي برند؟ ترس مقدس، ديگر چه نوع ترسي است؟ ريشه آن در انسان شناسي چيست؟ چه كاردكردي دارد؟ با اين نوع ترس چه بايد كرد؟ و ... 

ريشه روانشناسانه ترس
در انسان و حيوانات و اساسا موجودات زنده، غريزه حفظ خود و حفظ نسل وجود دارد كه به صورت خودكار عمل مي كند تا حيات و استمرار ان را به صورت اتوماتيك، تامين كند. طبيعت،  اين مساله را با به كارگيري يك سري مكانيزم‌هايي تامين كرده است و يكي ازجدي ترين مكانيزم‌هاي حفظ خود، مكانيزم «ترس» است. يعني ترس يك مكانيزم ارزشمندي است كه موجودات زنده به اعتبار آن خود را در برابر خطرات حفظ مي كنند. 
در دنياي ذهني، براي لحظاتي مساله «ترس» را از زندگي حيوانات و انسان‌ها حذف كنيد؛ ببيند چه اتفاقي مي افتد. مثلا ديگرآهو از روبرو شدن با شير يا پلنگ نترسد و به جاي فرار، در صحنه باقي بماند! يا انسان از آتش نترسد و دستش را در هر آتشي فرو كند! از برق زنده نترسد با آن كار كند! از تصادف و مرگ و جراحت نترسد و بي دنده و ترمز رانندگي كند! از اصابت بمب و موشك نترسد و در صحنه باقي بماند و به جانپناه نرود! طبعا نيازي به پاسخ نيست چرا كه اگر اين واكنش ترس را از زندگي غريزي موجودات زنده حذف كنيم به سرعت همه مي ميرند و از صحنه روزگار حذف مي شوند. 
پس تا آنجا كه به مساله غريزي بر مي گردد؛ انسان‌ها چه بخواهند يا نخواهند، يك مكانيزم بسيار مثبتي به نام ترس در وجودشان نهادينه شده است، از اين رو به كار بردن واژه «ترسو» در اين زمينه براي هر انساني مضحك و خنده دار است. با اين حساب ترس اوليه هر انساني مانند ترس از دستگيري، ترس از زندان، ترس ازشكنجه، ترس از اعدام و. . . . درگام نخست يك ترس طبيعي است چرا كه همه اين موارد بقا و حيات فرد را تهديد مي كنند. لذا هيچ انسان انقلابي را نمي توان به خاطر داشتن لحظاتي از چنين ترسي، ملامت كرد.

يك نمونه تاريخي 
«حجر» از قهرمانان نامي صدر اسلام بود، كه بر عليه معاويه شوريده بود، او و سيزده‌تن از رهبران قيام كه در‌ميان مردم اعتبار فراواني داشتند را دستگير كرده و نزد معاويه فرستادند. و براي معاويه نوشتند: «اينان بر لعن علي‌(ع)  با ساير مسلمانان مخالفت مي‌ورزند». «حجر» هنوز به‌شام نرسيده بودند كه معاويه جلادانش را براي قتل آنها روانه كرد. «دژخيمان معاويه در محلي به‌نام «مرج عذراء» (تقريباً چهل‌فرسخي دمشق)  به «حجر» و ياران او رسيدند. دژخيمي روي به «حجر» نمود و گفت: اي امير گمراهان و اي كافران طغيانگر و دوستدار علي، اميرالمؤمنين معاويه به‌من دستور داده كه اگر از سركشي و طغيان خويش دست برنداري، گردن تو و ياران ترا بزنم. . «حجر» در پاسخ گفت: «ان الصبر علي حر السيف لاَيسر علينا مما تدعوننا اليه ثم القدوم علي الله و علي نبيه و علي وصيه احب الينا من دخول النار» (البته صبر كردن بر‌گرمي و برندگي شمشير آسانتر است از آن‌چه ما را بدان مي‌خوانيد… ما دوست‌تر داريم بر محمد و دوست يكدل او علي وارد شويم، تا با تسليم در‌مقابل شما به‌جهنم درآييم. 
اما شش‌تن از همراهان «حجر» در «ترس» از مرگ به‌قبول سكوت در‌قبال جنايات معاويه تن داده و سلامت خود، را بر شهادت انقلابي ترجيح دادند. «حجر» قدم پيش نهاد و از قاتلش خواست تا اجازه دهد يك‌بار ديگر در پيشگاه «رب» خود بايستد و با او سخن گويد و از او بخواهد به «صراط مستقيمي» كه اكنون «حجر» به‌پايانش نزديك است، هدايت كند. «حجر» نماز برپا‌داشت و براي آخرين ‌بار با خضوع با پروردگارش كه رحمت شهادت را بر ‌او ارزاني داشته، سخن گفت. يكي از دژخيمان به ‌وي گفت: «چرا نمازت را طولاني كردي؟» حجر پاسخ داد: به‌خدا سوگند كه هرگز سبكتر از اين نمازي به‌جاي نياورده بودم و درست‌تر مي‌دانستم زماني طولاني‌تر با خدايم سخن بگويم. چه من نخستين كسي هستم كه تيري بر پيكر نظام معاويه رها كردم و نخستين كس هستم كه شهيد مي‌گردم. در اين وقت «حدبه»، دژخيم يك‌چشم، «تيغ كشيد كه گردن اين سردار عالي‌مقام را بزند». چشمش به «حجر» افتاد كه مي‌لرزد… گفت مگر نگفتي كه مرا از مرگ هراسي نيست؟ چرا مي‌لرزي؟ اگر الان از علي‌(ع)  بيزاري جويي ترا آزاد خواهم كرد! «حجر» گفت: من نمي‌خواهم بلرزم، ولي مي‌بينم كه شمشيري است كشيده، كفني است گسترده، قبري است كنده، لرزش بدن من به‌اختيار خودم نيست. با‌تمام اين احوال، هرگز آن سخني را كه موجب غضب خداست نمي‌گويم… حب نفس نيرويي است مقتدر و يكي از قوانين طبيعي حاكم بر طبيعت انسان. ولي آن‌كس كه كمال خود را بر اين ترجيح مي‌دهد، مي‌نماياند كه در كجاي نردبان تكامل قرار دارد. «حجر» و شش‌تن از ياران او را شهيد ساخته و سرهايشان را با دو‌تن ديگر كه هنوز شهيدشان نكرده بودند به ‌ارمغان نزد معاويه بردند.

واكنش در برابر ترس
اگر مساله ترس را يك «واكنش» طبيعي انسان در برابر «كنش ها» در نظر بگيريم ديگر صورت مساله نفس ترس و ترسيدن نخواهد بود چرا كه اين با ميزاني بالا يا پايين فصل مشترك همه انسان هاست. بنابراين مساله اصلي نوع برخورد انسان‌ها در قبال اين ترس طبيعي و اوليه است. . 
مي توان در برابر ترس، تسليم شد يا براي روبرو نشدن با مقوله ترس ازمواجه شدن با تضادها پرهيز كرد. دراين صورت ديگر فرد بايد در يك ويترين شيشه اي زندگي كند ديگر نبايد از ترس تصادف رانندگي كند، نبايد از ترس برق گرفتكي با برق كار كند، نبايد از ترس بيماري، جراحت، نقض عضو و مرگ هيچ ريسكي در زندگي‌اش داشته باشد، نبايد از ترس دستگيري و زندان و شكنجه حتي در درون خويش مرگ بر ديكتاتور بگويد. 
به هر ميزان كه ترس اوليه طبيعي است و ملامتي از وجود آن براي هيچكس نيست ولي تسليم شدن در برابر ترس، «جبن» و «ضعف» و «ذلت» به همراه مي آورد، . اين گونه افراد «قبل از مرگ از ترس مرگ مرده اند» اينها همان مصاديق بارز عناصر جبون و ترسو هستند كه فقط به خود و حفظ خود مي انديشند و تمام وجودشان از خود و منافع خود پر است. آنها به ترس اصالت مي دهند، تن مي دهند، اسارت را مي پذيرند و در برابر ترس زانو مي زنند، چون مي خواهند «خود» و «نسل خود» را حفظ كنند. 
انسان آفريده نشده است كه با ترس زندگي كند، بلكه انسان‌ها ازآغاز تا به امروز با هر چيزي كه ترس توليد كرده است؛ جنگيده و بر آن غلبه كرده‌اند. الان ديگر با وجود برق كسي از تاريكي نمي ترسد، ديگر با وجود هزاران امكانات خلق شده كسي از باد و باران و صاعقه و صونامي نمي ترسد، با انواع سيستم‌هاي ايمني كسي از رانندگي و تصادف و از پرواز با هواپيما نمي ترسد و با انتخاب آگاهانه مبارزه براي آزادي مردم و ميهن خويش و تحقق آرمان هايش، ديگر كسي از مرگ و شهادت، زندان و شكنجه و انواع دود و دم‌هاي دشمن نمي ترسد. 
بنابراين آن كس كه مي خواهد نترسد، قبل از هر چيز انتخاب كرده است كه قيمت مقابله با ترس را بدهد. اين افراد به رغم اينكه ترس را به مثابه يك واكنش اوليه و خودبخودي هر انسان، قبول دارند؛ ولي آن را به رسميت نمي شناسند و با آن مي جنگند. مرعوبش نمي شوند، چرا كه از عاقبت ذلت در برابر «ترس»، مي «ترسند». آنها مي دانند كه اگر جلوي ترس نيايستند؛ بايد همه ارزشهاي انساني خود را يكي بعد از ديگري از دست داده و ديگر چيزي از جوهر انساني آنها باقي نمي ماند.

ديكتاتورها و استفاده از سلاح ترس 
بالاترين ابزار واهرم ديكتاتورها براي حفظ و استمرار بقاي ننگينشان، ايجاد ترس در جامعه است، ديكتاتورها به خوبي به ريشه روانشناسانه ترس مسلط هستند آنها مي دانند كه فلسفه سركوب چيزي جز توليد ترس نيست. . آنها يك تئؤري دارند كه در طول تاريخ از ان استفاده كرده‌اند و اينكه «النصر بالرعب» يعني اگر پيروزي و استمرار جنايت و حاكميت مي خواهيد در جامعه رعب و ترس ايجاد كن! 
وقتي چوبه‌هاي دار برپاست، ترس توليد مي كند، وقتي بساط شلاق و دستگيري پهن است، رعب و ترس مي پراكند، وقتي براي ساده ترين اقدام، دستگيري، زندان واعدام در پيش رو هست، وحشت مي آفريند. وقتي در زندان‌ها كثيف ترين و رذيلانه ترين برخورد  بازنان و مردان مي شود؛ درصد عظيمي از آنان را در بدو ورود به مبارزه مي ترساند
وقتي ترس توليد شد؛ قدرت بيكران انسان به ناگاه صفر مي شود؛ وضعيت گنجشك در برابر مار تكرار مي شود و مانند گنجشك كه وقتي از مار مي ترسد؛ پر داشتن و پرواز كردن را فراموش مي كند، انسانها نيز قدرت بيكران خود را در برابر ديكتاتور حس نمي كنند. ، فَمَا آمَنَ لِمُوسَى إِلاَّ ذُرِّيَّةٌ مِّن قَوْمِهِ عَلَى خَوْفٍ مِّن فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِمْ أَن يَفْتِنَهُمْ وَإِنَّ فِرْعَوْنَ لَعَالٍ فِي الأَرْضِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفِينَ (از ترس آزار فرعون و سران قوم او، جز گروهي از آنها به موسي ايمان، نياوردند و فرعون در زمين برتري مي جست و او از گزافکاران بود) . 
معروف است كه چنگيز مغول معمولا بدون جنگ،  سرزمين‌ها را اشغال مي كرد. چرا كه آنقدر سفاكانه جنايات كرده بود كه وقتي آوازه رسيدنش به دروازه شهري مي رسيد، همه پيشاپيش مرگ راپذيرفته و تسليم مي شدند. 
حال به خوبي مي توان فهميد كه در حاكميت ننگين آخوندها چرا هر روز اعدام با چراثقال در ملاء عام ، شلاق زدن در خيابان، مانورهاي مختلف بسيج و نيروي انتظامي ، انواع و اقسام گشت‌ها ، مبارزه با بي حجابي و انواع و اقسام بگيرو ببندها و شايعات و دود و دم‌ها و قدرت نمايي هاو. . . . تعطيل بردار نيست. هدف ايجاد ترس و رعب در جامعه است، وقتي اين رعب و ترس در دلها افتاد، سركوب كارش را به بهترين صورت انجام داده است؛ به اين وسيله آدم‌ها قبل از اينكه با مرگ روبرو شوند، از ترس مرگ غالب تهي كرده و مي ميرند. 

راه مقابله با ترس
1.   هيچ نيازي به مخفي كردن و در خود رفتن نسبت به لحظات اوليه ترس وجود ندارد، مي توان با شجاعتي همچون حجربن عدي كه گفت آري ترسيدم ولي هرگز تسليم نخواهم شد؛ به ترس پاسخ مناسب داد. به عبارتي اصالت نه با لحظات اوليه ترس بلكه با انتخاب مسيري است كه بعد از يك ترس طبيعي وجود دارد. وقتي به رغم هر ترسي مسير ادامه پيدا مي كند؛ پس مشخص است كه فرد بر ترس غلبه پيدا كرده است و ترس رخت بربسته و رفته و جاي آن را يك شجاعت و دلاوري پر كرده است. 
2.   «ترس»، يك پيام هشداري به فرد مي دهد كه يك «منافع فردي» او در تهديد خطر و از دست رفتن قرار گرفته است اين مساله مي تواند، سلامت فرد يا زن و فرزند يا پدر و مادر و خانواده يا جان و مال واموال يا رفاه و آسايش زندگي يا. . . . باشد. حال اگر فرد بنا به انتخابي كه كرده يا مي كند، به خاطر منافع عالي تري كه دارد، حاضر به پرداخت هزينه و فدا كردن باشد به راحتي توان عبور از مرحله ترس را پيدا مي كند و از وادي ترس به سرزمين شجاعت و جسارت نقل مكان مي كند. در اين رابطه خداوند در قران مي گويد كه اگر نمي خواهيد از ترس مرگ بميريد؛ قبل ازروبرو شدن با مرگ آن را انتخاب كنيد، اگر ما شاهد جسارت‌ها و شجاعت‌هاي بي مانند انقلابيون و مجاهدين در تخت‌هاي شكنجه، در هنگام اعدام و شهادت و. . . بوده ايم همه ناشي از اين است كه آنها با انتخاب مرگ بر مرگ تسلط يافته‌اند. / أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ خَرَجُواْ مِن دِيَارِهِمْ وَهُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقَالَ لَهُمُ اللّهُ مُوتُواْ ثُمَّ أَحْيَاهُمْ إِنَّ اللّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَشْكُرُونَ (آيا آن هزاران تن را نديده اي که از بيم مرگ، از خانه‌هاي خويش، بيرون رفتند؟ سپس خدا به آنها گفت : بميريد آنگاه همه را زنده ساخت  خدابه مردم نعمت مي دهد ولي بيشتر مردم شکر نعمت به جاي نمي آورند) يا مولوي پاسخ ترس از مرگ را چنين مي دهد:  
از مرگ چرا ترسم کو آب حیات آمد         وز طعنه چرا ترسم چون او سپرم آمد
ما از لب و دندان اجل هیچ نترسیم         چون زنده شدیم از بت خندان خرابات

از اين رو، ماهي را از آب ،  پرنده را از پرواز ، شمع را از آتش و انسان با شرف و انقلابي را كه از مرگ و زندان و شكنجه و اسارت نمي شود؛ ترساند. 
3.   ترس هاي فردي را مي توان با چنگ زدن به «ترس مقدس» خنثي كرد، ترس مقدس، يعني ترس از دست دادن گوهر ناب انساني ، ترس از سقوط در دنياي حيواني ، ترس از دست دادن شرافت و ارزشهاي عالي انساني ، ترس از بي غيرتي در برابر خون آشامان حاكم /ترس از تهي شدن ازجوهر انساني و  ترس از «خدا»، يعني ترس از روسياهي در برابر بالاترين ارزش هستي ، ....  وقتي انسان از پاسخ منفي به تعهدات خودش در پيشگاه خداوند، تاريخ و هستي و مقام انساني خويش مي ترسد و مي خواهد كه سربلند و روسفيد باشد؛ وقتي انساني تصميم مي گيرد كه  در شان و مقام يك «انسان» زندگي كند و همچون يك «انسان» زندگي خويش را به نقطه پايان برساند ، وقتي كه يك مجاهدي مي گويد كه مي خواهم مجاهد بمان و مجاهد بميرم؛  ديگر از هيچ چيزي نخواهد ترسيد. إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ (هر آينه آنان که گفتند که پروردگار ما الله است و سپس پايداري ورزيدند، آنها نمي ترسند و اندوهگين نمي شوند)  
4.   انسان يك موجود آرمان گراست، وقتي انساني داراي يك آرمان است و رسالت خود مي داند كه از يك آرمان خدايي، تاريخي، ملي و ميهني و ارزش هاي انساني دفاع كند، در اين صورت ديگر منافع فردي به كناري مي رود و هنگامي كه منافع فرد نسبت به  ارزش هاي بالاتر، درجه دوم مي شود؛ «ترس» ديگر بي معني مي شود. اين چنين انساني ديگر نمي ترسد كه رفاه، آسايش، جان، اموال، خانواده، تحصيلات، فرزند، پدرو مادر، خانه و همسر و كاشانه‌اش از او گرفته شود. در چنين صورتي است كه انسان نه تنها نمي ترسد بلكه  بي نهايت شجاع مي شود.
5.   شاخص و وجه مميزه انسان با حيوان مساله مسئوليت پذيري اوست. وقتي انسان تعهدي در «بيرون از خودش» مي پذيرد و قصد تحقق آن را مي كند و حاضر مي شود كه براي تحقق آن از هر آنچه كه متعلق به «خود» است؛ گذشت كند؛ «ترس» رنگ مي بازد ، حضرت علي (ع)  در خطبهٌ‌424 مي گويد: . «اولياي خدا كساني هستند كه. . . ترسي بالاتر از ترس آنها نسبت به كوتاهي در انجام مسئوليتهايشان، وجود  ندارد ، هنگامي كه ترس بالاتري وجود دارد، ساير ترس ها در زير آن گم و كم رنگ مي شوند.
6.   وقتي انسان  از  چيزي مي  ترسد و نمي تواند از آن عبور كند و به رغم  هر تلاشي النهايه نمي تواند بر ترس خود غلبه پيدا كند؛ راه  حل بستن چشم و پرتاب  كردن خود در دل آتش  است، «پاي در راه نهادن و نپرسيدن» ،   بايد «حركت» كرد؛ همين و بس! وقتي فرد از آتش مي ترسد، بايد به ميان آتش برود ، وقتي مبارزه حق  است ولي از عواقب راه مي ترسد، راه حل فرار از صحنه نيست؛ بلعكس بايد با هر ترسي كه دارد، خود را پرتاب كند؛ فرمول طلايي، «هرچه بادا باد» است، در اين صورت اين تنها راه برون رفت از چنبره و اسارتگاه «ترس» است.  نمي شود در زير پتو با گريه كردن، يا در روي كاغذ خط خطي كردن با ترس در افتاد، نمي شود قدم زد و فكر كرد و فكر كرد و بازهم فكرد كرد و ترس را بر زمين زد، به قول ماهي سياه كوچولو،  وقتي كه ساير ماهي‌ها از رفتن و افتادن به دام مرغ ماهيخوار ابراز ترس مي كردند؛ گفت «فقط بايد حركت كنيد»، «وقتي حركت كنيد، ترستان مي ريزد»، هرچه بمانيد و فكر كنيد؛ بيشتر و بازهم بيشتر در باتلاق منافع خويش؛ غرق مي شويد. چرا كه ترس يك پديده روانشناسانه است مي شود با شنا كردن جهت عكس، با آن مقابله كرد و بر زمينش زد،  وقتي مرگ حق است و بي برو برگرد سراغت مي آيد چرا بايد از مرگ سرخ و مرگ با عزت ترسيد؟ وقتي زندگي در زير چتر حاكميت آخوندها ذلت است؛ چرا بايد از زندان ترسيد؟ وقتي بوسه زدن بر دار و فداي جان خويش، از رنج ميليون‌ها انسان مي كاهد، چرا بايد از دار و اعدام ترسيد؟ وقتي مبارزه با تمامي سختي هايش، با شرف زندگي كردن و با شرف مردن را به فرد عطا مي كند چرا بايد از سختي مبارزه ترسيد؟ 
7.   جمع خصلت ضد ترس دارد. وقتي جمع مي شويد و وقتي جمعي كاري را انجام مي دهيد، اين مكانيزم ترس را خنثي مي كند. وقتي تنها هستيد مي ترسيد ولي وقتي در جمع و با جمع هستيد ترس از بين مي رود.، توده مردم وقتي تنها هستند؛ هرگز قادر به  ريسك كردن و فدا كردن نيستند ولي وقتي يك جرياني جمعي مي شود و قيامي و انقلابي به راه مي  افتد مي بينيم كه ديگر آثاري از ترس وجود ندارد. در قيام 88 وقتي پديده جنگ با اين رژيم؛ اجتماعي شدـ  ترسها ريخت  و شعار نترسيد نترسيد ما همه باهم هستيم؛ به مثابه يك فرمول راهگشا وارد صحنه رزم و همه گير شد.
8.   وقتي ترس و رعب همكاني شده است؛ وقتي جمعي سحر و در طلسم گرفتار آمده اند. بايد يك يا چند نفر جلودار شوند و راه را براي بقيه بازكنند. اين همان نقش پيشتاز است ، وقتي ترس از مرگ وجود داشت بنيانگذاران مجاهدين با انتخاب آگاهانه شهادت، اين ترس را به صورت اجتماعي ريشه كن كردند،  وقتي ترس از ايستادن و مقاومت كردن در برابر خميني وجود داشت؛ 120هزار شهيد مجاهد خلق اين راه را هموار كردند.  
... بايد به آينده اميدوار بود حتي در سخت ترين شرايط بايد به افقهاي تابناك چشم داشت ،  وقتي در سمت درست تاريخ و تكامل حركت مي كنيم ديگر هيچ جايي براي ترس و ترديد وجود ندارد، چرا كه بي ترديد؛ زماني خواهد رسيد كه بابت بذري كه كاشته ايم و  قيمتي  كه داده ايم، ميوه‌هايش مي رسد؛ اين جبر مطلق هستي است ،  ‌بله بايستي كمي‌صبر انقلابي آموخت آينده به روشني در پيش روي ماست درست به همين دليل انقلابي واقعي كسي است كه وقتي آسمانرا پوششي از ابرهاي تيره و تار فرا گرفته باشد، بي آن كه ترسي به دل راه دهد؛  باز هم تابش خورشيد را از ياد نمي برد  و ايمان دارد كه بي‌ترديد خورشيد خواهد تابيد. پيروز باشيد

كمپين براي آزادي ايران

0 comments:

Post a Comment