Sunday 30 August 2015

ایران-قهرمان شهيد مجاهد خلق حسن جباري


شعله ور از شور و حماسه
مجاهد قهرمان شهيد حسن جباري در سال 1351 در تهران و در يك خانوادة هوادار مجاهدين به دنيا آمد. پدر حسن به جرم هواداري از مجاهدين، توسط ساواك شاه دستگير شد و دو سال را در زندان گذراند. به اين ترتيب حسن از همان كودكي با مبارزه و مسائل و مشكلات آن مانند زندان و شكنجه آشنا شد و دردها و رنجها، كما اين كه شيرينيهاي مبارزه را بهخوبي لمس كرد.
او به علت زنداني بودن پدر، همراه با مادر و ديگر اعضاي خانودادهاش به قزوين، كه زادگاه پدر و مادرش بود، مهاجرت كرد و در همين شهر به مدرسه و سپس به دانشگاه رفت. 
پس از پيروزي انقلاب ضدسلطنتي، مبارزات پدر و خانوادة جباري، با ديكتاتوري جديد كه اين بار با عبا و عمامه و ريش و نعلين به جنگ آزادي و كشتن آزاديخواهان آمده بود، ادامه يافت و خاطرات حمله و هجوم پاسداران به خانه و دستگيري پدر و ضرب و شتم اعضاي خانواده در ذهن حساس حسن ثبت گرديد و او از همان كودكي با كينه نسبت به رژيم ضدبشري آخوندي و عشق به مجاهدين بزرگ شد و رشد كرد.
 حسن در مسير رشد دانش و آگاهياش، نسبت به شرايط محنتبار جامعه، عشق و ايمانش نسبت به آرمان مجاهدين، به عنوان تنها ضامن پيروزي مردم ايران و استقرار آزادي و دموكراسي هر چه بيشتر عمق پيدا كرد و بيش از پيش به اين حقيقت ايمان آورد كه تنها چارة اين همه تاريكي و ستم كه در اطرافش ميديد، پيوستن به مجاهدين و ارتش آزاديبخش است. حسن كه به قول خودش عطشناك رفتن به اشرف و به دست گرفتن سلاح مجاهدت بود. بي اعتنا به همة تهديدها و فشارهاي مستمر اطلاعات آخوندي بر خانوادهاش، مصممانه و عاشقوار همة موانع را از پيش پا برداشت و به مجاهدين و اشرف پيوست.  
حسن با عشقي سوزان كه از آگاهي عميق او نسبت به جايگاه اشرف و ارتش آزاديبخش سرچشمه ميگرفت، با درك انقلاب ايدئولوژيك و عبور از آن، تمام وجودش، تشنة فدا و ايثار براي رهايي خلقش شده بود و در اين مسير پيوسته اعلام آمادگي ميكرد. از جمله در نامهاي به خواهر مريم به تاريخ 19بهمن 90، نوشته بود: 
«خواهر مريم!… اگر بخواهم در يك جمله بگويم، ميايستيم و ميجنگيم و چشمم به زمين است نه در هوا، به اشرف و انقلاب و مريم، همين مرا بس با آنها باشم، شرف دارم، بيآن هيچ چيز نيستم و پشيزي نميارزم. خواهر مريم متعهد ميشوم كه همچون شهيدان 19بهمن 60 تا 19فروردين 90، برايت مجاهدي باشم كه انقلاب شما را اثبات كنم و با لباس مجاهدي در خاك پاي شما و در ركاب برار يا مجاهد شهيد شوم و يا مجاهد بميرم و يا همچون سردار موسي و خواهر اشرف در خاوران آرام بگيرم».
حسن با همين عشق و ايمان، مصرانه خواست كه در زمرة كساني باشد كه قرار بود براي حفظ و نگهداري اشرف، در اشرف بمانند. خودش در نقشه مسيري كه در مرداد 92 نوشته، چنين ميگويد:
«…به فرموده مولايم علي (ع) از جايم تكان نخواهم خورد و از آرمانم كه همانا آرمان آزادي يك خلق در زنجير و اسير است كوتاه نخواهم آمد و هرگز به دشمن پشت نخواهم كرد ، سينه به سينه و سپر به سپر  با همين تن بي سپر همچون شهداي 6 و7مرداد و 19فروردين در خاك پاك اشرف و شهداي مظلوم زندان ليبرتي در 22بهمن و 25خرداد مي جنگم… و همين برايم افتخار و سعادت است».
مجاهد قهرمان شهيد حسن جباري با شوري تمام به مسعود رجوي عشق ميورزيد زيرا او را پرچمدار آزادي مردم ايران ميدانست. نوشتة شورانگيزش دربارة مسعود گواه اين عشق است: 
«اي يادت آرامش جان، در هر زمان و هر مكان
نميدانم در كدامين فراسوي تاريخ بار ديگر ترا در ميان اين همه آشوب خواهم ديد و باز خواهم يافت. ولي ميدانم در تكاپوي اين جهان اميدي هست و ايماني كه من را هر دم به تو، اي كعبة دلها، نزديك و اميدوار ميكند و من فقط به اين اميد زندهام كه ترا باز يابم، هر چند كه نديدمت، اي نايافته، در وجود اين ديار نامرديها و نامردميها، فقط صداي توست كه من را زنده نگهميدارد…». 
از حسن جباري قهرمان، فرزند دختري به جا مانده كه هنگامي كه عزم پيوستن به ارتش آزاديبخش كرد و خانه و كاشانه را ترك گفت، شيرخوارهاي 10ماهه بود و اكنون بايد حدود 12سال داشته باشد. يكي از همرزمان حسن در نوشتهاي خطاب به دختر او، بازگشت حسن از سفر سرخش را در قالب شعري چنين بشارت داده است:
”روزي كه بازوان بلورين صبحدم,
برداشت تيغ و پرده تاريك شب شكافت
روزي كه آفتاب
از هر دريچه تافت.
روزي كه گونه و لب ياران همنبرد,
رنگ نشاط و خندة گمگشته بازيافت.
من نيز باز خواهم گرديد آن زمان“
آري، حسن در روز پيروزي محتوم خلق باز خواهد گشت.


0 comments:

Post a Comment